دعوای عشق و عقل!
حتما شما هم تاکنون داستان های ادبیات بر سر دعوای عشق و عقل را شنیده اید. اما جا دارد گفته شود که در حقیقت دعوای عشق و عقل یک مفهوم بی خود است!
علت اینکه ما فکر می کنیم عشق و عقل با هم در تضاد هستند این است که ما عشق یک نفر دیگر را با عقل خودمان می سنجیم.
مثلا در داستان قربانی کردن اسماعیل توسط ابراهیم، ما فکر میکنیم که عمل ابراهیم عاقلانه نبود. به این علت که این عمل از دید عقل ما عاقلانه نیست. اما عشق ابراهیم را باید با عقل ابراهیم بسنجیم نه عقل خودمان.
عقل ابراهیم دید سخن خدا که کفه یک ترازو است سنگین تر است.
تصمیم عاقلانه و جلوه عاشقانه
در ابتدای این نوشتار اشاره شد به اینکه دعوای عشق و عقل در ادبیات یک مفهوم بی خود است! حقیقت این است که اگر عشق یک نفر را با عقل خود او بسنجیم در میابیم که او عاقلانه تصمیم گرفته و این تصمیم اون عاشقانه تجلی کرده است.
مثلا ما عاقلانه و از روی شناختی که خودمان داریم تصمیم می گیریم فلان مبلغ را ببخشیم یا … اما این بخشش را عاشقانه انجام میدهیم.
حال نکته مهم این است که از روی همین مبحث می توانیم الگوی تغییر رفتار افراد را استخراج کنیم.
عقل ما چطور تصمیم می گیرد؟
اینکه عقل ما تصمیم بگیرد یک رفتار را تغییر دهد معلول یک مسیر است:
سوال پرسیدن، تفکر ما را به جریان می اندازد، حاصل این تفکر شناخت و بینش است. حاصل شناخت و بینش هم احساس است. ترکیب شناخت و بینش و احساس نیز به عقل عرضه می شود وعقل با توجه به اینها تصمیم گیری می کند.
نتیجه گیری
در نتیجه اگر شما می خواهید رفتار کسی را تغییر دهید، مثلا از کسی بخواهید پوشش را عوض کند. و از همان ابتدا به سراغ رفتار او بروید، یعنی مستقیما از او بخواهید نوع پوشش را عوض کند مسیر را اشتباهی رفته اید!
مسیر تغییر رفتار یک نفر از تغییر تفکر، شناخت و احساس شکل می گیرد و ابتدا باید روی این موارد کار کنید.