فرق بین دو بنّای ساختمانی
فرق است میان بنّایی که فقط آجرها را روی هم میگذارد و نقش این کار را در نقشه کلی ساختمان نمیداند با آن بنّایی که می فهمد دارد چکار می کند و در هر لحظه نقشه کلی ساختمان را در ذهنش دارد و میداند که تاثیر این چیدن آجر روی هم در کلیت کار چیست.
در این نوشتار در دل تعریف یک داستان کوتاه اما واقعی، نقش بینش حاصل از تفکر سیستمی در انجام اثرگذار کارها را بررسی می کنیم.
سرعت عمل کارگران
چندسال پیش بود. با یکی از دوستان که خبرنگار بود از خیابان احمدآباد می گذشتیم. مشاهده کردیم که سر یک ساختمان، حدود 7 کارگر جوان با سرعت زیادی کار می کردند و آجرها را بالا می انداختند. سرعت کار آنها عجیب بود. به همین علت تصمیم گرفتیم با آنها مصاحبه ای بکنیم.
من جلو رفتم و پس از سلام کردن از هر شش نفر آنها این سوال ساده را پرسیدم: «دارید چه کاری می کنید؟»
نفر اول گفت: «به من گفتند که آجرها را بالا بیاندازم من هم همان کار را میکنم.»
نفر دوم گفت: «نمیدانم! چه سوال هایی میکنید! به ما گفتند آجرها را بالا بیاندازید ما هم می اندازیم تا حقوق بخور نمیری دریافت کنیم!»
نفر سوم گفت: «من دارم ورزش میکنم.»
نفر چهارم گفت: «دارم فضول ها را میشمارم!»
نفر پنجم گفت: «اینها به ما گفتند که این آجرها را پرت کنیم بالا؛ ما هم پرت می کنیم؛ این هم بدبختی ماست. مملکت نیست که … ما هم جوانیم و محبوریم بیایم اینجا.»
نفر ششم من را شناخت، از من پرسید: «استاد، اینجا دنبال چه چیزی می گردید؟!» به او گفتم : «هیچ چیز! فقط می پرسم که دارید چه کار می کنید؟»
بینش های متفاوت
او گفت: «واقعیت این است که ما جهاد در راه خدا می کنیم! من و دوستم که همراه من است، آزمون کارشناسی ناپیوسته را داده ایم و منتظر نتایج هستیم اما با خودمان گفتیم که نباید بیکار بمانیم بنابراین آمدیم اینجا مشغول کار شویم.»
دوست او که نفر هفتم بود گفت: «واقعیت این است که ما آجرها را تند تند پرت می کنیم بالا به این علت که پیمانکار این ساختمان یک صفر را در کپی قرارداد اشتباهی دیده بود و تاریخ تحویل را اشتباه برداشت کرده بود. در نتیجه ما از کار عقب افتادیم و پیمانکار برای اینکه از پروژه عقب نیوفتد و جریمه نشود امروز سه برابر دستمزد عادی را به ما پرداخته کرده است و در مرحله بعد ما باید ….»
خلاصه این نفر هفتم شروع کرد به توضیح دادن کل روند پروژه تا آخر!
حق الزحمه هر بینش چقدر است؟
همه این هفت نفر پاسخ پرسش ساده «داری چه کار می کنی؟» را به من گفتند اما نفر هفتم در دل لحظه ادامه کار را می بیند. باور کنید این برای خود من خیلی جالب بود که او چطور در حین پرت کردن آجر، کل ساختمان را می بیند!
همه ما میدانیم که حتی اگر حق الزحمه همه این هفت نفر یکسان باشد برکات آن یکسان نیست.
جالب اینجاست که ما 6 ماه بعد پیگیری کردیم که ببینیم آن آقا چه توفیقاتی در کارش کسب کرده است و متوجه شدیم که او شریک یک پیمانکار ساختمانی شده است. می بینید؟ بینش درست باعث می شود که او در آنجا نماند و رشد کند!
نتیجه گیری
ما باید به افراد بیاموزیم که در نقطه ای که در حال فعالیت هستند آثار عمل شان در نقشه کلی کار را ببینند. او باید بتواند اینکه در لحظه دارد چه کار می کند را در یک کل ببیند.
یادمان باشد که «آدم ها تا جایی که می بینند می روند» و ارزش یک عمل به ارزش بینش آن است.